مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

فرشته خوشبختی مامان و بابا

خدایا ازت ممنونم

                                هر چه تو خواهی نه آن میشود

                                 هر چه خدا خواست همان میشود

 

 

 عشقم تولدت مصداق کامل این شعر، ما خیلی دلمون میخواست تو 10 اردیبهشت که سالگرد  ازدواجمون هم هست به دنیا بیای،قرارمون با خانوم دکترت هم همین بود ولـــــــــــــــــی خدا خواست توی یه تاریخ خوشگل به دنیا بیای تا همه همیشه تولدت رو یادشون بمونهلبخند

                                 مهرسای ما، 2شنبه 2 اردیبهشت

 

                                     سال 92 به دنیا اومد

 

                                         خدایا شکرتقلب

21, 22 ماهگی مهرسا

دختر گلم یه چند وقتی لب تابمون مشکل داره و به اینترنت وصل نمیشه برای همین نتونستم برات بنویسم اگه از این 2 ماه بخوام برات بگم،اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که پروژه ترک شیر شب زیاد موفق نبود  اولش خیلی خوب پیش رفتیم حتی دیگه تو اتاق خودت میخوابیدی و صبح ساعت 7 بیدار میشدی و شیر میخوردی ولی متاسفانه مریض شدی و حساااابی بداخلاق و من رو مجبور کردی بهت شیر بدم  البته الان دیگه مثه قبل شیر نمیخوری 2-3 دفعه بیدار میشی و صدام میکنی و زود هم میخوابی،اینم بگم که دختر گلی شدی و دیگه تو اتاق خودت میخوابی عمرررررم حالا دیگه تصمیم گرفتم کلا برای ترک شیرت عید اقدام کنم که بابا مهدی هم پیشم باشه و بهم کمک کنه اوایل بهمن ماه هم...
22 بهمن 1393

20 ماهگی

دخترکم منو ببخش که دیر دیر برات مطلب مینویسم ولی باور کن که فرصت نمیشه،حالا سعی میکنم تا اونجایی که یادم میاد از اتفاقایی که تو این 1 ماه افتاده برات بگم اولیش تولد مامانی بود،کادو بابا مهدیم همین گوشیه که الان دستمه و باهاش دارم برات مینویسم تولد 20 ماهگیت رو خونه مامان زهرا گرفتیم عسلی خودتم که حسابی شیرین زبون و شیطون شدی،شعر یه توپ دارم پیشی ملوسم و نینی نینی رو با من میخونی راستی مامان مینا و بابا امیر این ماه عمل کردن،مامان مینا دیروز دستش رو، بابا امیر هم روده اش رو،ایشالا هر چه زودتر خوب بشن امروز تختی رو که برات خریده بودیم آوردن کلی ذوق کردی و هی میگی تخت بززرگ،الانم که افتتاحش کردی و روش خوابیدی عمرم مهرسا...
8 دی 1393

پروژه ترک شیر شب

خانوم گلی چند وقتی میشه که تا هرچی میخوری میگی آی دندون،نمیدونم دندونایی که داری درد میکنه یا اونایی که داری در میاری،حالا تو این هفته میخوام ببرمت پیش دندونپزشکه پرنیا،الان 3 روزه که بهت شیر شب نمیدم تا اگه دندونات پوسیده شده بدتر نشه عشقم شب اول از ساعت 1 تا 5 خوابیدی وقتی پا شدی هی گفتی هام هام گفتم مامانی هام اوف شده چسب زدم صبح خوب میشه تو هم کلی گریه کردی ،منم همینطور،یعنی  جیگرمو کباب کردی مهرسا ،هی میگفتی مـــــــــــامان بسب؟داوو بوب(مامان چسب؟دارو خوب)،فک کنم 100 دفعه ای اینو گفتی فدات شم تا ساعت 7 خودت خوابت برد شب دوم یه بار 3 پاشدی و یه بارم 6 تا چسب و دیدی تو بغلم خوابیدی شب سوم ساع 3 پاشدی ولی گیر دادی ...
9 آذر 1393

واکسن 18 ماهگی

گل مامان برای واکسنت خیلی استرس داشتم چون شنیده بودم واکسن سختیه  ولی چاره ای نبود دیگه باید میزدی،با بابا مهدی رفتیم بهداشت اولین واکسن رو که به دستت زد هیچی نگفتی ولی وقتی به پات زد کلی گریه کردی عشقم،بعدشم بردمت پارک تا بازی کنی تا درد پات کمتر شه بعد پارکم رفتیم خونه مامان مینا و شب هم اونجا خوابیدیم چون ترسیدم تب کنی خدا رو شکر زیاد تب نکری ولی پات تا 2 روز خیلی درد میکرد و هی خودت پاتو میمالیدی و میگفتی پا درد حالا دیگه راحت شدیم از دست این واکسنا تا وقت مدرسه رفتنت عسلکم ...
6 آبان 1393

18 ماهگی

عشق مامانی 18 ماهگیت مبارک نفــــــــــس قشنگ فوت میکنیااااا،اینم مدیون خاله نغمه ای که هر وقت میبینتت برات تولد میگیره ...
2 آبان 1393

یه مامان تنبل، یه دختر شیطـــــــــــــــــــــــــون

خانوم گلی خیلی وقته نتونستم برات چیزی بنویسم و عکسی بذارم،دلیلشم اینه که تا لب تاب رو روشن میکنم میای پای میز و میخوای که برات فیلم بذارم،بعد من هر فیلمی میذارم تو میگی نه نه،یعنی یکی دیگه،هی من فیلم میذارم هی تو میگی نه،انقدر این ادامه پیدا میکنه تا دعوامون میشه و به زور میبرمت و سرت رو گرم میکنم و لب تاب رو خاموش میکنم ،برای همین من اصلا نمیتونم پای کامی بشینم چه برسه تا وبلاگ بنویسم الانم تو خوابیدی با اینکه کلی کار دارم گفتم یه چند خطی برات بنویسم بالاخره 5 شنبه پیش کارامون جور شد و تونستیم بریم مشهد،از اون موقع که تو به دنیا اومده بودی قسمت نشده بود ببریمت مشهد،وسطای هفته پیش بابایی گفت که سرش خلوته و میتونیم بریم بعد هم برا...
9 مهر 1393

16ماه و 11 روز

دختر گلی من چند روزه حالت خوب نیست و هی اتفاقای بد برات میوفته و من بابایی حسابی غصه داریم چند شب پیش داشتی گردو میخوردی که پرید تو گلوت وای سیاه شدی انقدر زدم پشتت تا نفست اومد،فرداش چند دفعه بد خوردی زمین،دوباره عصرش سیب پرید تو گلوت،شبش دستت با چایی ساز سوخت واااای که چقدر گریه کردی ،حالا هم که چند روزه تب شدید داری بدون هیچ علامت دیگه ای دکتر گفت ویروسه و داروی خاصی هم نداد ولی خیلی بی قرار و بد اخلاقی مخصوصا شبا،دیشب ساعت 3 با فریاد و گریه بیدار شدی انقدر جیغ زدی که ما لباس پوشیدیمو و رفتیم با ماشین دور زدیم تا خوابیدی،طفلی بابا مهدی که با این بی خوابیا صبح میره سر کار ایشالا خیلی زود خوب شی دخترم ما طاقت درد و اشک تو رو ن...
13 شهريور 1393

15 ماه و 11 روز

عشق مامان چند روزی اینترنتمون قطع بود و من نمیتونستم بیام برات از پیشرفتایی که کردی بنویسم حرف زدنت به سرعت داره خوب میشه تقریبا هر روز 3 تا کلمه یاد میگیری و هی تکرار میکنی ،البته وقتی خودمون دو تا هستیم هر چی من میگم زود میگی ولی تا میگم جلوی بقیه بگو هی میگی نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه ،کلمات جدیدی که میگی: آلو ،هلو، نون، گوجه فرنگی(البته تو یه چیزی میگی که من نمیتونم بنویسم ولی وقتی میگی قشنگ معلومه که چی می گی )،هییج(هویج)،داوو(دارو)،موش،سس،ااق ننا(عرق نعناع)،بج(برج)،چــــــــادر،اتــــــو،اس(عکس)،کلاه،جاوو(جارو) آآجون(اقاجون)،اذت(اذیت)،مورچ مورچ(مورچه) تا بابا میخوابه میری بالا سرش و هی میگی هیــــ...
15 مرداد 1393

سفر

مهرسای گلم امروز روز 17 ماه رمضانه،5 شنبه پیش قرار بود بابا که از سرکار اومد بریم رینه تا هم آب و هوا عوض کنیم و هم بابا جمعه رو روزه خوری کنه تا یه کم انرژی بگیره ،بابا که اومد گفت یه فکری دارم امشب رو بریم رینه صبح بریم سمت شمال و تا شنبه اونجا باشیم تا تو حسابی آب بازی کنی و کیف کنی،منم قبول کردم و راهی شدیم،خیلی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت چون خیلی وقت بود  بابایی سرش شلوغ بود و وقت نکرده بودیم مسافرت بریم تو هم که کیف کردی،البته روز اول حسابی ذوق میکردی تو آب ، بازی میکردی ولی روز دوم میگفتی اصلا تو آب نریم و تا دستت ماسه ای میشد چندشت میشد باید دستت رو میشستیم عشقمی دخترم فدای بازی کردنت بشم ا ین...
25 تير 1393